الهه ی الهام
انجمن ادبی
«پیغام...» شب زندانیم دیری نخواهد ماند محبوبم اگر شب کارگان زنجیر می سازند اگر ظلمت زمان مرده را ماند و زیر جرز این دیوانه کمنزل عشق می پوسد تو روحی باش کز مهتاب ناپیدا تراویده ست تو عنبر باش در خورشید سوزنده زجاج آی و مرآت مکرّر شو تو در مشکوی شب، مشکوة اختر شو تو می دانی و من کز انتظار ما زمان وعده در میعاد می آید زمان را انتظار ما مجسّم می کند، ورنه زمان خالی است و می دانی که دست صبح فقط وا می شود تا دست های صبح اندیشان؛ بگو اینک، بگو تا باز محبوبم من این شب را بچرخانم به سوی صبح گردانم انتخاب: حسن سلمانی از کتاب« هجوم»
نظرات شما عزیزان: یک شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|